سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در گفتارى فرموده است که : ] و بر آنان والیى فرمانروا شد که کار را بر پاداشت و استقامت ورزید تا دین برقرار گردید . [نهج البلاغه]
جمال آفتاب
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» مقام تسلیم و رضا

ای فروغ حسن ماه از روی رخشان شما!

آبروی خوبی از چاه زنخدان شما

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده

باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟

از بزرگترین مقامات بندگی درگاه الهی، مقام تسلیم و رضا است. در بیت اخیر حافظ بیان می‌دارد که جان سالک از فرط شوق دیدار به لب رسیده است در حالیکه ثمری جز محرومیت نیافته است. با این همه اختیار در دست معشوق است و بنده مطیع خواست او. چه بسا در راه سلوک، سالک پس از سال‌ها تهجد و تلاش به جایی نرسد. خستگی و ناامیدی و باز ایستادن از طریق در این موارد قدرتمندترین راهزن است و سالک باید در این مرحله متوجه این مسئله باشد که خیر و صلاح او در دست معشوق است و راه نبردن به تقرب او، خود وسیله‌ای برای امتحان میزان پایبندی سالک به مسیر است.اینجاست که سالک آگاه و عاشق دیدار روی دوست، عنان را به دست معشوق سپرده و خود را تسلیم فرمان او می‌داند.عاشق واقعی اگر بداند که خواست معشوق او دوری از وی است، در حد امکان خود را از معشوق دور می‌کند تا خواست او را برآورده سازد. در مسیر سلوک که معشوق حقیقی کسی جز ذات مقدس الهی نیست، تمام وجود سالک و سلوک و مسیر آن در ید قدرت و اراده معشوق است و هر چه او فرمان کند برای سالک شیرین و مطلوب! اینچنین است که سالک هر چند شوق دیدار محبوب را دارد، ولی فرمان او را پذیراست و چیزی برای او شیرین‌تر از تقدیر الهی نیست.

***

کِی دهد دست این غرض یا رب! که همدستان شوند

خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما؟

حافظ در این بیت، نهایت آرزوی خود را که دیدار روی یار است، در این متجلی می‌بیند که با دیده وحدت به کثرت بنگرد. زلف پریشان یار کنایه از کثرت مظاهر الهی است در عالم و خاطر مجموع، همان دیده‌ای است که در این کثرت مظاهر، وحدت یار را می‌بیند.

***

کس به دور نرگست طَرفی نبست از عافیت

بِه که نفروشند مستوری، به مستان شما

چشمان مست و جمال دل‏ آرای دلبر، روزگار عافیت و خوشی را از همگان ربوده به طوری که نمی‏توان در برابر آن هشیاری اختیار نموده و آرام نشست. در جای دیگر می‏گوید:

ز چشمت جان نشاید برد، کز هر سو همی بینم

کمین از گوشه‌ای کرده است و تیر اندر کمان دارد

چه عذر از بخت خود گویم، که آن عیّار شهرآشوب

به تلخی کُشت حافظ را و شکّر در دهان دارد

***

دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان! جان من و جان شما

سالک از کسانی که در محضر معشوق هستند می‌خواهد که او را آگاه سازند تا بر سر کشته خویش آید و از خاکش بردارد تا بدین بهانه سالک لحظه‌ای به دیدار یار نایل آید:

روی بنما و مرا گو که دل از جان برگیر

پیش شمع، آتش پروانه به جان گو درگیر

در لب تشنه من بین و مدار آب دریغ

بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر

***

با صبا همراه بفرست از رُخَت گلدسته‌ای

بو که بویی بشنویم از خاک بُستان شما

دور دار از خاک و خون، دامن، جو بر ما بگذری

کاندرین رَه کشته بسیارند قربان شما

استاد برداشت ظریفی کرده و منظور از صبا را حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) دانسته‌اند. بدین ترتیب حافظ با زبانی زیبا و ظریف، تقاضای تعجیل در فرج حضرتش را دارد تا از این طریق نفحاتی از روی دلدار را دریابد. در ادامه خواجه تقاضای کشته شدن و فنای خویش را می‌کند و از معشوق می‌خواهد که در هنگام عبور از کنار کشتگان جمالش، دامن خود را برچیند تا به خون آنان آلوده نگشته و نگویند که معشوق آنان را کشته است بلکه عاشقان، خود مشتاق قربانی شدن در راه اویند:

ای غایب از نظر! به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختیّ و به دل دوست دارمت

تا دامن کَفَن نکشم زیر پای خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

خونم بریز و از غم هجرم خلاص کن

منّت پذیرِ غَمزه خنجر گذارمت

***

می‌کند حافظ دعایی، بشنو و آمین بگوی

روزی ما باد لعل شکّر افشان شما!

الهی! ... وَ ألحِقنا بِالعِباد ... الَّذینَ صَفَّیتَ لَهم المَشارِبَ وَ بَلَّغتَهم الرَّغائِبَ وَ أنجَحتَ لَهم المَطالِبَ وَ قَضَیتَ لَهم مِن فَضلِکَ المَآرِبَ وَ مَلاتَ ضَمائِرَهُم مِن حُبِّکَ وَ رَوَّیتَهُم مِن صافی شِربِکَ؛ فَبِکَ إلی لَذیذ مُناجاتِکَ وَصَلوا، وَ مِنکَ أقصی مَقاصِدِهِم حَصَّلوا.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد صادق خرسندی ( یکشنبه 88/6/1 :: ساعت 7:6 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

غیرت الهی - مقام فقر
مقام تسلیم و رضا
سرآغاز

>> بازدید امروز: 7
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 5778
» درباره من

جمال آفتاب
محمد صادق خرسندی
سری دارم چو حافظ مست لیکن / به لطف آن سری امیدوارم

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب