قبل از اینکه به مطلب امروز بپردازم لازمه عذرخواهی کنم که زیاد نمیتونم بنویسم. امیدوارم همین اندک هم برای طالبینش مفید و اثرده باشه:
سرکش مشو که چون شمع، از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او، موم است سنگ خارا
عشاق به خوبی متوجه مفهوم غیرت میشوند. عاشق هرگز حاضر نیست معشوق خود را با غیر ببیند یا احساس کند که معشوق او به غیر نظر دارد. بنازم به معشوق ازل و ابد که در مقام عشاق برآمده و نسبت به عشاق خویش غیرت دارد. غیرت الهی در آن حد است که که حتی دوست ندارد بنده به خودش مشغول باشد. خودستایی و خودخواهی که سرچشمه تمام رذایل بشری است و مایه سقوط شیطان از مقام قرب الهی پس از 6000 سال عبادت، چشمه غیرت الهی را به جوش میآورد و مایه هلاکت و نابودی بنده خودستا میشود. غیرت الهی ایجاب میکند همگان در برابر او خاضع و خاشع باشند که:
یا مَن عَنَت الوُجوهُ لِهَیبَتِه وَ خَضَعَتِ الرِّقابُ لِعَظَمَتِه وَ وَجِلَتِ القُلوبُ مِن خیفَتِه
***
هنگام تنگدستی، در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
فقر ظاهری، سالک را به فقر باطنی خویش متوجه میسازد و آن وقت است که فقر ذاتی، او را به سمت کمال لا یتناهی رهنمون میکند « یا أیُّها النَّاسُ أنتُمُ الفُقَراءُ إلی الله وَ الله هُوَ الغَنیُّ الحَمیدُ » و این چیزی جز وصال محبوب نیست؛ آنجاست که سلطنت و غنای حقیقی از آن سالک میگردد. از اینروست که نبی مکرم اسلام ( صلی الله علیه و آله ) به فقرخود بالیده و آن را مایه افتخار خود بر سایر انبیا میشمارند:
با گدایان در میکده ای سالک راه
به ادب باش گر از سرّ خدا آگاهی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین مُلک تو از ماه بود تا ماهی
ای فروغ حسن ماه از روی رخشان شما!
آبروی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
از بزرگترین مقامات بندگی درگاه الهی، مقام تسلیم و رضا است. در بیت اخیر حافظ بیان میدارد که جان سالک از فرط شوق دیدار به لب رسیده است در حالیکه ثمری جز محرومیت نیافته است. با این همه اختیار در دست معشوق است و بنده مطیع خواست او. چه بسا در راه سلوک، سالک پس از سالها تهجد و تلاش به جایی نرسد. خستگی و ناامیدی و باز ایستادن از طریق در این موارد قدرتمندترین راهزن است و سالک باید در این مرحله متوجه این مسئله باشد که خیر و صلاح او در دست معشوق است و راه نبردن به تقرب او، خود وسیلهای برای امتحان میزان پایبندی سالک به مسیر است.اینجاست که سالک آگاه و عاشق دیدار روی دوست، عنان را به دست معشوق سپرده و خود را تسلیم فرمان او میداند.عاشق واقعی اگر بداند که خواست معشوق او دوری از وی است، در حد امکان خود را از معشوق دور میکند تا خواست او را برآورده سازد. در مسیر سلوک که معشوق حقیقی کسی جز ذات مقدس الهی نیست، تمام وجود سالک و سلوک و مسیر آن در ید قدرت و اراده معشوق است و هر چه او فرمان کند برای سالک شیرین و مطلوب! اینچنین است که سالک هر چند شوق دیدار محبوب را دارد، ولی فرمان او را پذیراست و چیزی برای او شیرینتر از تقدیر الهی نیست.
***
کِی دهد دست این غرض یا رب! که همدستان شوند
خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما؟
حافظ در این بیت، نهایت آرزوی خود را که دیدار روی یار است، در این متجلی میبیند که با دیده وحدت به کثرت بنگرد. زلف پریشان یار کنایه از کثرت مظاهر الهی است در عالم و خاطر مجموع، همان دیدهای است که در این کثرت مظاهر، وحدت یار را میبیند.
***
کس به دور نرگست طَرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری، به مستان شما
چشمان مست و جمال دل آرای دلبر، روزگار عافیت و خوشی را از همگان ربوده به طوری که نمیتوان در برابر آن هشیاری اختیار نموده و آرام نشست. در جای دیگر میگوید:
ز چشمت جان نشاید برد، کز هر سو همی بینم
کمین از گوشهای کرده است و تیر اندر کمان دارد
چه عذر از بخت خود گویم، که آن عیّار شهرآشوب
به تلخی کُشت حافظ را و شکّر در دهان دارد
***
دل خرابی میکند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان! جان من و جان شما
سالک از کسانی که در محضر معشوق هستند میخواهد که او را آگاه سازند تا بر سر کشته خویش آید و از خاکش بردارد تا بدین بهانه سالک لحظهای به دیدار یار نایل آید:
روی بنما و مرا گو که دل از جان برگیر
پیش شمع، آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه من بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
***
با صبا همراه بفرست از رُخَت گلدستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بُستان شما
دور دار از خاک و خون، دامن، جو بر ما بگذری
کاندرین رَه کشته بسیارند قربان شما
استاد برداشت ظریفی کرده و منظور از صبا را حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) دانستهاند. بدین ترتیب حافظ با زبانی زیبا و ظریف، تقاضای تعجیل در فرج حضرتش را دارد تا از این طریق نفحاتی از روی دلدار را دریابد. در ادامه خواجه تقاضای کشته شدن و فنای خویش را میکند و از معشوق میخواهد که در هنگام عبور از کنار کشتگان جمالش، دامن خود را برچیند تا به خون آنان آلوده نگشته و نگویند که معشوق آنان را کشته است بلکه عاشقان، خود مشتاق قربانی شدن در راه اویند:
ای غایب از نظر! به خدا میسپارمت
جانم بسوختیّ و به دل دوست دارمت
تا دامن کَفَن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
خونم بریز و از غم هجرم خلاص کن
منّت پذیرِ غَمزه خنجر گذارمت
***
میکند حافظ دعایی، بشنو و آمین بگوی
روزی ما باد لعل شکّر افشان شما!
الهی! ... وَ ألحِقنا بِالعِباد ... الَّذینَ صَفَّیتَ لَهم المَشارِبَ وَ بَلَّغتَهم الرَّغائِبَ وَ أنجَحتَ لَهم المَطالِبَ وَ قَضَیتَ لَهم مِن فَضلِکَ المَآرِبَ وَ مَلاتَ ضَمائِرَهُم مِن حُبِّکَ وَ رَوَّیتَهُم مِن صافی شِربِکَ؛ فَبِکَ إلی لَذیذ مُناجاتِکَ وَصَلوا، وَ مِنکَ أقصی مَقاصِدِهِم حَصَّلوا.
جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبی، روی خوبت خوبتر باد
هر چشمی را یارای مشاهده جمال آفتاب نیست ولی آنان که بر مثال مثل افلاطونی، چشم خویش به منبع نور دوختهاند، آفتاب را شناخته و وصفش در قالب کلمات ریختهاند. از این پس پای مجلس بزرگی از این قافله مینشینیم که در قالب رمزگشایی از کلمات حافظ، اسرار عالم هستی را مینمایاند.
کتاب جمال آفاتاب و آفتاب هر نظر، نوشته استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین علی سعادتپرور و برگرفته از جلسات اخلاقی فیلسوف متاله قرن، علامه سید محمد حسین طباطبایی، چراغ راه سالکینی است که آرزوی دیدار خورشید را در سر میپرورانند.